پیشتر در مطلبی با عنوان «سران فتنه در عصر امام رضا (علیهالسلام) چه کسانی بودند و چه انگیزهای داشتند؟» ذکر شد که پس از شهادت امام کاظم (علیهالسلام)، برخی از وکلای حضرت، برای تصاحب اموالی که دستشان بود، با سوءاستفاده از آموزههای مهدویت، مدعی شدند امام کاظم به شهادت نرسیده، بلکه ایشان همان مهدی موعود است که غایب گشته.
آنان انحرافی بزرگ در تشیع ایجاد نمودند و فرقهای بهنام «واقفه» تأسیس کردند. آنان امامت امام رضا را منکر بودند و برای اثبات ادعای خود، دلایلی ذکر میکردند. یکی از شبهاتی که آنان برای اثبات ادعایشان در میان شیعیان منتشر میکردند، این بود که: اگر علیبنموسی امامِ بعدی است، پس چرا فرزندی ندارد؟ چون هر امامی باید پسری داشته باشد تا پس از او امامت به پسرش منتقل شود، درحالیکه علیبنموسی در چهلپنجاهسالگی هنوز فرزندی ندارد.
حال، پس از این مقدمه، به روایت زیر توجه کنید.
.عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَشَّارٍ قَالَ: کَتَبَ ابْنُ قِیَامَا إِلَى أَبِی الْحَسَنِ ع کِتَاباً یَقُولُ فِیهِ: کَیْفَ تَکُونُ إِمَاماً وَ لَیْسَ لَکَ وَلَدٌ؟ فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع شِبْهَ الْمُغْضَبِ: «وَ مَا عَلَّمَکَ أَنَّهُ لَا یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ اللَّهِ لَا تَمْضِی الْأَیَّامُ وَ اللَّیَالِی حَتَّى یَرْزُقَنِیَ اللَّهُ وَلَداً ذَکَراً یَفْرُقُ بِهِ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ.»
الکافی، ج۱، ص۳۲۰
از حسین بن بشّار نقل شده است:
ابنقیاما واسطی (از سران فرقه واقفه) نامهای به امام رضا (علیهالسلام) نوشت و در آن گفت:
تو چطور امامی هستی که فرزندی نداری؟!
امام رضا (علیهالسلام) – با حالی شبیه حالِ عصبانیت – پاسخ دادند:
«تو از کجا میدانی که من فرزندی نخواهم داشت؟! به خدا قسم، چند روز و شب (بیشتر) نخواهد گذشت که خداوند فرزند پسری روزیام میفرماید و با [ولادتِ] او حق و باطل را جدا میگرداند.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
امام رضا و یارانشان پس از شهادت امام کاظم (علیهماالسلام، در سال ۱۸۳هجری) تا سالها با فرقه واقفه درگیر بودند. ایشان در سال ۱۹۵هجری، در ۴۷سالگی صاحب فرزندی شدند و شبهه فرزند نداشتنشان تاحدودی برطرف شد.
اما این پایان ماجرا نبود. دشمنان ایشان، پس از ولادت امام جواد (علیهالسلام) شبهه زشت و زنندهی دیگری مطرح کردند؛ مدعی شدند امام جواد، بهخاطر تفاوت ظاهریشان با امام رضا (علیهماالسلام)، فرزند ایشان نیست. متأسفانه این شبهه برای نزدیکان امام رضا (علیهالسلام) نیز مطرح بود.
در مطلب بعد، روایتی در این خصوص نقل خواهد شد، إن شاء الله.
قَالَ رَجُلٌ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع: یَا ابْنَ عَمِ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ! مَا مَعْنَى رَفْعِ رِجْلِکَ الْیُمْنَى وَ طَرْحِکَ الْیُسْرَى فِی التَّشَهُّدِ؟ قَالَ: «تَأْوِیلُهُ اللَّهُمَّ أَمِتِ الْبَاطِلَ وَ أَقِمِ الْحَقَّ.»
منلایحضرهالفقیه، ج۱، ص۳۲۰
مردی از امیر مؤمنان (علیهالسلام) پرسید:
ای پسرعموی بهترین مخلوقات خداوند! معنای اینکه در حال تشهد، پای راستت را بالا میآوری و روی [کفِ] پای چپت میگذاری،[1] چیست؟
حضرت فرمودند:
«تأویلش این است: خدایا! باطل را بمیران و حق را اقامه نما.»[2]
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــ
[1] مستحب است نمازگزارِ مرد، هنگام نشستن در تشهد و نیز میان دو سجده، اینطور بنشیند: ران چپش روی زمین باشد و روی پای راستش را بر کف پای چپش قرار دهد. به این حالت، اصطلاحاً «تَوَرُّک» گفته میشود.
[2] در میان اعضای بدن، اعضای سمت راست، بر اعضای سمت چپ برتری و فضیلت دارند؛ علت توصیه به اینکه کارهای با فضیلت با اعضای سمت راست بدن آغاز شود و کارهای پست با اعضای سمت چپ، همین است. مثل اینکه ورود به خانه و مسجد با پای راست باشد و ورود به دستشویی با پای چپ. مثل اینکه هنگام استنجاء، با دست راست آب بریزیم و با دست چپ خود را بشوییم. مثل اینکه در وضو، اول دست چپ دست راست را میشود، بعد دست راست دست چپ را. مثل اینکه در غسل، اول سمت راست شسته میشود، سمت چپ. مثل اینکه انگشتر که برای زینت است، باید در دست راست انداخته شود و. بنابراین پای راست نیز بر پای چپ فضیلت دارد و در این حدیث پای راست، نماد حق و پای چپ، نماد باطل دانسته شده است.
سَأَلَ رَجُلٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ لَهُ: یَا ابْنَ عَمِ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ تَعَالَى! مَا مَعْنَى رَفْعِ یَدَیْکَ فِی التَّکْبِیرَةِ الْأُولَى؟ فَقَالَ ع: «مَعْنَاهُ اللَّهُ أَکْبَرُ الْوَاحِدُ الْأَحَدُ الَّذِی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ لَا یُلْمَسُ بِالْأَخْمَاسِ وَ لَا یُدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ.»
منلایحضرهالفقیه، ج۱، ص۳۰۶
مردی از امیر مؤمنان (علیهالسلام) پرسید:
ای پسرعموی بهترین مخلوقات خداوند تعالی! معنای اینکه دستت را هنگام اولین تکبیرِ (نماز) بالا میآوری، چیست؟
حضرت فرمودند:
«معنایش این است: خداوند بزرگترین است، یکی است، یگانهای است که چیزی مانند او نیست، با انگشتان دست لمس نمیشود و با حواسِّ [پنجگانه] درک نمیگردد.»
سَأَلَ رَجُلٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ: یَا ابْنَ عَمِ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ! مَا مَعْنَى مَدِّ عُنُقِکَ فِی الرُّکُوعِ؟ فَقَالَ: «تَأْوِیلُهُ آمَنْتُ بِاللَّهِ وَ لَوْ ضُرِبَتْ عُنُقِی.»
منلایحضرهالفقیه، ج۱، ص۳۱۱
مردی از امیر مؤمنان (علیهالسلام) پرسید:
ای پسرعموی بهترین مخلوقات خداوند عزّوجلّ! معنای اینکه در رکوع گردنت را میکشی، چیست؟
حضرت فرمودند:
«تأویلش این است: به خداوند ایمان دارم، حتی اگر گردنم را بزند.»
سَأَلَ رَجُلٌ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ لَهُ: یَا ابْنَ عَمِّ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ! مَا مَعْنَى السَّجْدَةِ الْأُولَى؟ فَقَالَ: «تَأْوِیلُهَا اللَّهُمَّ إِنَّکَ مِنْهَا خَلَقْتَنَا یَعْنِی مِنَ الْأَرْضِ وَ تَأْوِیلُ رَفْعِ رَأْسِکَ وَ مِنْهَا أَخْرَجْتَنَا وَ تَأْوِیلُ السَّجْدَةِ الثَّانِیَةِ وَ إِلَیْهَا تُعِیدُنَا وَ رَفْعِ رَأْسِکَ وَ مِنْهَا تُخْرِجُنَا تَارَةً أُخْرَى.»
منلایحضرهالفقیه، ج۱، ص۳۱۴
مردی از امیر مؤمنان (علیهالسلام) پرسید:
ای پسرعموی بهترین مخلوقات خداوند! معنای سجده اول چیست؟
حضرت فرمودند:
«تأویلِ[*] سجده اول، این است: خدایا! تو ما را از این – یعنی از زمین – خلق فرمودهای.
تاویل اینکه سرت را (از سجده اول) برمیداری، این است: خدایا! تو ما را از این خاک خارج نمودی [و به دنیا آوردی.]
تأویل سجده دوم، این است: خدایا تا ما را به زمین باز خواهی گرداند.
و تأویل اینکه سرت را (از سجده دوم) برمیداری، این است: خدایا! ما را بار دیگر از آن خارج میگردانی.»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــ
[*] تأویل، یعنی تفسیر و تبیین یک چیز با برگرداندنِ آن به اصلش. در اینجا یعنی تبیین معنای سجده و اینکه سجده در اصل برای چه تشریع گردیده است.
پانوشتــــــــــــــــــــــــ
ما در طول شبانهروز حداقل ۱۷ رکعت نماز میخوانیم. اگر در هر شبانهروز ۱۷ مرتبه به معنای سجدههایمان؛ به مبدأ و معادمان، توجه داشته باشیم، در تنظیم رفتارمان در طول شبانهروز بسیار مؤثر خواهد بود.
.عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی دَاوُدَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ:
«دَخَلَ رَجُلَانِ الْمَسْجِدَ أَحَدُهُمَا عَابِدٌ وَ الْآخَرُ فَاسِقٌ فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْفَاسِقُ صِدِّیقٌ وَ الْعَابِدُ فَاسِقٌ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ یَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًّا بِعِبَادَتِهِ یُدِلُّ بِهَا فَتَکُونُ فِکْرَتُهُ فِی ذَلِکَ وَ تَکُونُ فِکْرَةُ الْفَاسِقِ فِی التَّنَدُّمِ عَلَى فِسْقِهِ وَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوبِ.»
الکافی، ج۲، ص۳۱۴
از امام باقر یا امام صادق (علیهماالسلام) نقل شده است:
«دو مرد وارد مسجد شدند؛ یکیشان عابد و دیگری فاسق بود. اما در حالی از مسجد خارج شدند که مرد فاسق، صِدّیق (مؤمنی راستین) و مرد عابد، فاسق گشته بود!
دلیلش این است که مرد عابد در حالی وارد مسجد میشود که به عبادتش مینازد، پس در همین فکر است.
اما مرد فاسق در فکر پشیمانی از گناهانش است و از خداوند (عزّوجلّ) میخواهد گناهانی را که مرتکب شده را بیامرزد.»
.عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
«إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لَا تُعْرَفُوا فَافْعَلُوا وَ مَا عَلَیْکَ إِنْ لَمْ یُثْنِ النَّاسُ عَلَیْکَ وَ مَا عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ النَّاسِ إِذَا کُنْتَ مَحْمُوداً عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى.»
الکافی، ج۸، ص۱۲۸
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«اگر میتوانید (طوری رفتار کنید) که شناخته نشوید، این کار را بکنید. اینکه مردم تو را اصلاً ستایش نکنند یا اینکه نزد مردم نکوهیده باشی، به ضرر تو نخواهد بود، اگر نزد خداوند (تبارکوتعالی) ستوده باشی.»
.عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَفْطَسُ أَنَّهُمْ حَضَرُوا یَوْمَ تُوُفِّیَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بَابَ أَبِی الْحَسَنِ یُعَزُّونَهُ وَ قَدْ بُسِطَ لَهُ فِی صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ یَکُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ بَنِی هَاشِمٍ وَ قُرَیْشٍ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا سِوَى مَوَالِیهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِذْ نَظَرَ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَیْبِ حَتَّى قَامَ عَنْ یَمِینِهِ وَ نَحْنُ لَا نَعْرِفُهُ فَنَظَرَ إِلَیْهِ أَبُو الْحَسَنِ ع بَعْدَ سَاعَةٍ فَقَالَ: «یَا بُنَیَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شُکْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِیکَ أَمْراً.» فَبَکَى الْفَتَى وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ قَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ تَمَامَ نِعَمِهِ لَنَا فِیکَ وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.» فَسَأَلْنَا عَنْهُ فَقِیلَ هَذَا الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ قَدَّرْنَا لَهُ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ عِشْرِینَ سَنَةً أَوْ أَرْجَحَ فَیَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ بِالْإِمَامَةِ وَ أَقَامَهُ مَقَامَهُ.
الکافی، ج۱، ص۳۲۷
سعد بن عبدالله از گروهی از بنیهاشم که حسن بن حسن افطس نیز میانشان بود، نقل کرده است که آنان در روزی که «محمد بن علی بن محمد» (امامزاده سیدمحمد) از دنیا رفت، درب خانه امام هادی (علیهالسلام) بودند تا به ایشان عرض تسلیت گویند.
برای امام هادی (علیهالسلام) تختی در حیاط خانهشان گذاشته بودند و مردم اطراف ایشان نشسته بودند. گفتند: فکر میکنیم بهجز غلامانشان و سایر مردم، حدود صد و پنجاه مرد از آلابیطالب و بنیهاشم و قریش، اطراف ایشان بودند.
امام هادی به امام حسن عسکری (علیهماالسلام) که (در عزای برادرشان) گریبانشان دریده شده بود، نگاهی انداختند. امام حسن عسکری (علیهالسلام) در سمت راست پدرشان ایستادند. ما ایشان را نمیشناختیم.
بعد از مدتی امام هادی نگاهی به امام عسکری (علیهماالسلام) انداختند و فرمودند: «شکری جدید بر خداوند (عزّوجلّ) نما؛ چراکه خداوند امری جدید (امامت) در مورد تو تعیین فرموده.»
آنگاه آن جوان (امام عسکری) گریه کردند و خداوند را حمد گفتند و إناللهوإناإلیهراجعون گفتند؛ (خطاب به پدرشان) فرمودند: «الحمدللهربالعالمین. از خدا میخواهم نعمتش را در (بقای وجودِ) شما برای ما تمام کند. إناللهوإناإلیهراجعون»
ما درباره آن جوان سؤال کردیم. گفته شد که این جوان، حسن؛ فرزند امام هادی است. فکر میکنیم آن زمان حدود بیست سال یا کمی بیشتر داشتند.
آن روز بود که ایشان را شناختیم و دانستیم که امام هادی به امامت ایشان (علیهماالسلام) اشاره فرمودند و ایشان را به قائممقامی خود برگزیدند.
.عَنْ مُثَنًّى الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ ع فَقُلْتُ لَهُ: أَنْتُمْ وَرَثَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص؟ قَالَ: «نَعَمْ.» قُلْتُ: رَسُولُ اللَّهِ ص وَارِثُ الْأَنْبِیَاءِ عَلِمَ کُلَّ مَا عَلِمُوا؟ قَالَ لِی: «نَعَمْ.» قُلْتُ: فَأَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَى أَنْ تُحْیُوا الْمَوْتَى وَ تُبْرِءُوا الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ؟ قَالَ: «نَعَمْ بِإِذْنِ اللَّهِ.» ثُمَّ قَالَ لِیَ: «ادْنُ مِنِّی یَا أَبَا مُحَمَّدٍ!» فَدَنَوْتُ مِنْهُ فَمَسَحَ عَلَى وَجْهِی وَ عَلَى عَیْنَیَّ فَأَبْصَرْتُ الشَّمْسَ وَ السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ الْبُیُوتَ وَ کُلَّ شَیْءٍ فِی الْبَلَدِ. ثُمَّ قَالَ لِی: «أَ تُحِبُّ أَنْ تَکُونَ هَکَذَا وَ لَکَ مَا لِلنَّاسِ وَ عَلَیْکَ مَا عَلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَوْ تَعُودَ کَمَا کُنْتَ وَ لَکَ الْجَنَّةُ خَالِصاً؟» قُلْتُ: أَعُودُ کَمَا کُنْتُ. فَمَسَحَ عَلَى عَیْنَیَّ فَعُدْتُ کَمَا کُنْتُ.
الکافی، ج۱، ص۴۷۰
از ابوبصیر نقل شده است که گفت:
(روزی) خدمت امام باقر (علیهالسلام) رسیدم و به ایشان عرض کردم: آیا شما (اهلبیت) وارثانِ رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) هستید؟
فرمودند: «بله.»
عرض کردم: رسول خدا وارث انبیاء بودند و هرچه آنان میدانستند، ایشان هم میدانست؟
به من فرمودند: «بله.»
عرض کردم: پس شما میتوانید که مرده را زنده کنید و کور مادرزاد و کسی که پیسی دارد را شفا دهید؟
فرمودند: «بله، به اذن خداوند.»
سپس به من فرمودند: «ای ابامحمد! نزدیک من آی!»
من نزدیک ایشان رفتم. پس به صورت و چشمان من دست کشیدند. من بینا شدم و خورشید و آسمان و خانهها و هرآنچه را که در شهر بود میدیدم.
سپس به من فرمودند: «آیا دوست داری که همینطور بینا باشی و در روز قیامت هرآنچه به نفع و ضرر مردم است، برای تو نیز چنان باشد؟ یا میخواهی به حال سابقت برگردی و بهشت بیبروبرگرد از آنِ تو باشد؟»
عرض کردم: به حال سابقم برمیگردم.
پس ایشان به چشمان من دستی کشیدند و من به حال سابقم بازگشتم (و نابینا شدم.)
پیشتر حدیثی با این عنوان بارگذاری شده بود: «به رفیقت بگو که دوستش داری».
حدیث زیر نیز تأکیدی است بر این موضوع.
.عَنْ یَحْیَى بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی الْبِلَادِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: مَرَّ رَجُلٌ فِی الْمَسْجِدِ وَ أَبُو جَعْفَرٍ ع جَالِسٌ وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع. فَقَالَ لَهُ بَعْضُ جُلَسَائِهِ: وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّ هَذَا الرَّجُلَ. قَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ: «أَلَا فَأَعْلِمْهُ فَإِنَّهُ أَبْقَى لِلْمَوَدَّةِ وَ خَیْرٌ فِی الْأُلْفَةِ.»
المحاسن، ج۱، ص۲۶۶
نقل شده است که امام باقر و امام صادق (علیهالسلام) در مسجد نشسته بودند، که مردی از کنارشان عبور کرد. یکی از افراد حاضر در جلسه گفت: به خدا قسم، من این مرد را واقعاً دوست دارم.
امام باقر (علیهالسلام) به او فرمودند: «حتماً او را به اینکه دوستش داری، آگاه کن؛ چراکه اینکار موجب بقای بیشتر دوستی میان شما میشود و همدلیتان را بهبود میبخشد.»
.عَنِ السَّکُونِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«إِذَا أَحَبَ أَحَدُکُمْ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ فَلْیَسْأَلْهُ عَنِ اسْمِهِ وَ اسْمِ أَبِیهِ وَ اسْمِ قَبِیلَتِهِ وَ عَشِیرَتِهِ فَإِنَّ مِنْ حَقِّهِ الْوَاجِبِ وَ صِدْقِ الْإِخَاءِ أَنْ یَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِکَ وَ إِلَّا فَإِنَّهَا مَعْرِفَةُ حُمْقٍ.»
الکافی، ج۲، ص۶۷۱
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
«هرگاه یکی از شما، برادر مسلمانش را دوست داشت، از او نام خودش، نام پدرش و نام قبیله و عشیرهاش را بپرسد؛
چراکه از جمله حقوق واجب و (نشانههای) صداقت در دوستی، این است که اینها را از او بپرسد، و الّا (شناختهای دیگر) شناخت احمقانه است.»
پانوشتـــــــــــــــــــــــــــ
جایی شنیده بودم که یکی از عادتهای زشت عصر ما، این است که وقتی قصد آشنایی با کسی را داریم، ابتدا از شغل او سؤال میکنیم. وقتی شغلش را گفت، طبقه اجتماعیاش را میشناسیم، بعد فکر میکنیم که آیا او همسطح ما هست و لیاقت دوستی و ادامه معاشرت با ما را دارد یا نه!
وقتی از نام و خانواده و تبار و قومیتِ کسی که به او علاقهمند شدهایم و قصد ادامه رابطه با او را داریم، سؤال میکنیم، در واقع به خود شخص اهمیت میدهیم و به ریشههایش توجه میکنیم. مهمترین بخش هویت انسان، خود او و ریشههایش هستند که خواهناخواه رَدّی در او باقی گذاشته است.
این سؤالات، مهم و عاقلانه هستند. سؤالات و اطلاعات دیگر، متفرقه، غیرریشهای و احمقانهاند. اینها هستند که شناختها را عمق میبخشند، نگاهها را جهت میدهند و صمیمیتها را میافزایند.
سُئِلَ [عَنْ الرِّضَا] ع عَنْ حَدِّ التَّوَکُّلِ؟ فَقَالَ ع: «أَنْ لَا تَخَافَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ.»
تحفالعقول، ص۴۴۵
از امام رضا (علیه السلام) در مورد مرز (تعریفِ) «توکل» سؤال شد.
حضرت فرمودند: «اینکه از هیچکس نترسی، جز از خداوند.»
.عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الْجُعْفِیِّ قَالَ: کَانَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع صَدِیقٌ لَا یَکَادُ یُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَکَاناً فَبَیْنَمَا هُوَ یَمْشِی مَعَهُ فِی الْحَذَّاءِینَ وَ مَعَهُ غُلَامٌ لَهُ سِنْدِیٌّ یَمْشِی خَلْفَهُمَا إِذَا الْتَفَتَ الرَّجُلُ یُرِیدُ غُلَامَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ یَرَهُ فَلَمَّا نَظَرَ فِی الرَّابِعَةِ قَالَ: یَا ابْنَ الْفَاعِلَةِ أَیْنَ کُنْتَ؟ قَالَ: فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع یَدَهُ فَصَکَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ ثُمَّ قَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ تَقْذِفُ أُمَّهُ قَدْ کُنْتُ أَرَى أَنَّ لَکَ وَرَعاً فَإِذَا لَیْسَ لَکَ وَرَعٌ.» فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِیَّةٌ مُشْرِکَةٌ. فَقَالَ: «أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِکُلِّ أُمَّةٍ نِکَاحاً؟ تَنَحَّ عَنِّی.» قَالَ: فَمَا رَأَیْتُهُ یَمْشِی مَعَهُ حَتَّى فَرَّقَ الْمَوْتُ بَیْنَهُمَا.
الکافی، ج۲، ص۳۲۴
از نُعمان جُعفی نقل شده است:
امام صادق (علیهالسلام) دوستی داشتند که هرگاه حضرت جایی میرفتند، همیشه همراه ایشان بود.
روزی همراه حضرت در بازار کفاشها راه میرفت. یک غلام سِندیّ نیز داشت که دنبال آنها حرکت میکرد.
آن مرد با غلامش کار داشت. سه بار نگاه کرد، اما او را ندید. وقتی بار چهارم نگاه کرد، گفت: زاده! کجایی؟!
امام صادق (علیهالسلام) دستشان را بلند کردند و محکم به پیشانیشان زدند و فرمودند: «سبحانالله! به مادرش تهمت زدی؟! من پیشتر گمان میکردم تو پرهیزکاری. اما (الآن میبینم) پرهیزکار نیستی.»
عرض کرد: فدایتان شوم، مادرش یک زن سِندیِ مشرک بوده است.
حضرت فرمودند: «مگر نمیدانی که هر امتی ازدواجی دارد؟ از من دور شو!»
نعمان جُعفی گوید: من دیگر ندیدم که با حضرت راه برود، تا اینکه مرگ میانشان فاصله انداخت.
أُتِیَ عَلِیٌّ ع بِهَدِیَّةِ النَّیْرُوزِ فَقَالَ ع: «مَا هَذَا؟» قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ الْیَوْمُ النَّیْرُوزُ. فَقَالَ ع: «اصْنَعُوا لَنَا کُلَّ یَوْمٍ نَیْرُوزاً.»
منلایحضرهالفقیه، ج۳، ص۳۰۰
برای امام علی (علیهالسلام) هدیه نوروز آوردند.
حضرت فرمودند: «این چیست؟»
عرض کردند: ای امیر مؤمنان! امروز نوروز است.
فرمودند: «هر روز را برای ما نوروز سازید.»
پیشتر در مطلبی با عنوان «سران فتنه در عصر امام رضا (علیهالسلام) چه کسانی بودند و چه انگیزهای داشتند؟» ذکر شد که پس از شهادت امام کاظم (علیهالسلام)، برخی از وکلای حضرت، برای تصاحب اموالی که دستشان بود، با سوءاستفاده از آموزههای مهدویت، مدعی شدند امام کاظم به شهادت نرسیده، بلکه ایشان همان مهدی موعود است که غایب گشته.
آنان انحرافی بزرگ در تشیع ایجاد نمودند و فرقهای بهنام «واقفه» تأسیس کردند. آنان امامت امام رضا را منکر بودند و برای اثبات ادعای خود، دلایلی ذکر میکردند. یکی از شبهاتی که آنان برای اثبات ادعایشان در میان شیعیان منتشر میکردند، این بود که: اگر علیبنموسی امامِ بعدی است، پس چرا فرزندی ندارد؟ چون هر امامی باید پسری داشته باشد تا پس از او امامت به پسرش منتقل شود، درحالیکه علیبنموسی در چهلپنجاهسالگی هنوز فرزندی ندارد.
حال، پس از این مقدمه، به روایت زیر توجه کنید.
.عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَشَّارٍ قَالَ: کَتَبَ ابْنُ قِیَامَا إِلَى أَبِی الْحَسَنِ ع کِتَاباً یَقُولُ فِیهِ: کَیْفَ تَکُونُ إِمَاماً وَ لَیْسَ لَکَ وَلَدٌ؟ فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع شِبْهَ الْمُغْضَبِ: «وَ مَا عَلَّمَکَ أَنَّهُ لَا یَکُونُ لِی وَلَدٌ وَ اللَّهِ لَا تَمْضِی الْأَیَّامُ وَ اللَّیَالِی حَتَّى یَرْزُقَنِیَ اللَّهُ وَلَداً ذَکَراً یَفْرُقُ بِهِ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ.»
الکافی، ج۱، ص۳۲۰
از حسین بن بشّار نقل شده است:
ابنقیاما واسطی (از سران فرقه واقفه) نامهای به امام رضا (علیهالسلام) نوشت و در آن گفت:
تو چطور امامی هستی که فرزندی نداری؟!
امام رضا (علیهالسلام) – با حالی شبیه حالِ عصبانیت – پاسخ دادند:
«تو از کجا میدانی که من فرزندی نخواهم داشت؟! به خدا قسم، چند روز و شب (بیشتر) نخواهد گذشت که خداوند فرزند پسری روزیام میفرماید و با [ولادتِ] او حق و باطل را جدا میگرداند.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
امام رضا و یارانشان پس از شهادت امام کاظم (علیهماالسلام، در سال ۱۸۳هجری) تا سالها با فرقه واقفه درگیر بودند. ایشان در سال ۱۹۵هجری، در ۴۷سالگی صاحب فرزندی شدند و شبهه فرزند نداشتنشان تاحدودی برطرف شد.
اما این پایان ماجرا نبود. دشمنان ایشان، پس از ولادت امام جواد (علیهالسلام) شبهه زشت و زنندهی دیگری مطرح کردند؛ مدعی شدند امام جواد، بهخاطر تفاوت ظاهریشان با امام رضا (علیهماالسلام)، فرزند ایشان نیست. متأسفانه این شبهه برای نزدیکان امام رضا (علیهالسلام) نیز مطرح بود.
در مطلب بعد، روایتی در این خصوص نقل خواهد شد، إن شاء الله.
در مطلب پیشین عرض شد که سران فتنه واقفه، این شبهه را در میان شیعیان رواج دادند که امام کاظم (علیهالسلام) از دنیا نرفتهاند، بلکه غیبت نمودهاند و مهدی منتظر همایشان هستند و بعد از ایشان امامی نیست.
عرض شد که این شبهه، در میان شیعیان، بسیار فراگیر شده بود و بسیاری از شیعیان راستین را نیز درگیر نموده بود.
روایت زیر، به این موضوع اشاره دارد.
.عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنْ أَبِی جَرِیرٍ الْقُمِّیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ ع: جُعِلْتُ فِدَاکَ قَدْ عَرَفْتَ انْقِطَاعِی إِلَى أَبِیکَ ثُمَّ إِلَیْکَ ثُمَّ حَلَفْتُ لَهُ وَ حَقِّ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ حَقِّ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ حَتَّى انْتَهَیْتُ إِلَیْهِ بِأَنَّهُ لَا یَخْرُجُ مِنِّی مَا تُخْبِرُنِی بِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ أَبِیهِ أَ حَیٌّ هُوَ أَوْ مَیِّتٌ فَقَالَ: «قَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ.» فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ شِیعَتَکَ یَرْوُونَ أَنَّ فِیهِ سُنَّةَ أَرْبَعَةِ أَنْبِیَاءَ. قَالَ: «قَدْ وَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ هَلَکَ.» قُلْتُ: هَلَاکَ غَیْبَةٍ أَوْ هَلَاکَ مَوْتٍ؟ قَالَ: «هَلَاکَ مَوْتٍ.» فَقُلْتُ: لَعَلَّکَ مِنِّی فِی تَقِیَّةٍ. فَقَالَ: «سُبْحَانَ اللَّهِ.» قُلْتُ: فَأَوْصَى إِلَیْکَ؟ قَالَ: «نَعَمْ.» قُلْتُ: فَأَشْرَکَ مَعَکَ فِیهَا أَحَداً؟ قَالَ: «لَا.» قُلْتُ: فَعَلَیْکَ مِنْ إِخْوَتِکَ إِمَامٌ؟ قَالَ: «لَا.» قُلْتُ: فَأَنْتَ الْإِمَامُ؟ قَالَ: «نَعَمْ.»
الکافی، ج۱، ص۳۸۰
از ابوجَریر (زکریابنادریس) نقل شده است:
به امام رضا (علیهالسلام) عرض کردم: فدایتان شوم، شما میدانید که من دلباختهی پدرتان و بعد دلباختهی شما بودهام.
سپس نزد ایشان قسم یاد کردم به حق رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) و حق تکتکِ ائمه تا رسیدم به حق ایشان، به اینکه هر خبری به من دهید، نزد احدی از مردم بازگو نخواهم کرد.
آنگاه از ایشان درباره پدرشان سؤال کردم که آیا زنده هستند یا وفات کردهاند؟
امام رضا (علیهالسلام) فرمودند: «به خدا قسم، قطعاً وفات کردهاند.»
عرض کردم: فدایتان شوم، شیعیانتان روایت میکنند که سنتِ چهار تن از پیامبران در ایشان بوده است.[1]
حضرت فرمودند: «قسم به خداوند که خدایی جز او نیست، پدرم قطعاً از بین رفته است.»
عرض کردم: از بین رفتنشان، از نوع غیبت است یا از نوع مرگ؟
فرمودند: «از نوع مرگ.»
عرض کردم: شاید شما دارید از روی تقیه به من چنین میگویید!
فرمودند: «سبحان الله!»
عرض کردم: پدرتان به شما وصیت کردند؟
فرمودند: «بله.»
عرض کردم: آیا در کنار شما شخص دیگری را نیز وصی قرار دادهاند؟[2]
فرمودند: «خیر.»
عرض کردم: آیا از میان برادرانتان، کسی امام شما هست؟
فرمودند: «خیر.»
عرض کردم: پس شما اماماید؟
فرمودند: «بله.»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــــ
[1] ظاهراً اشاره دارد به روایتی از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که در آن بیان شده است: حضرت قائم (عجلاللهفرجه) سنتی از نوح را دارد (طول عمر) و سنتی از ابراهیم (پنهان بودنِ ولادت و کنارهگیری از مردم) و سنتی از موسی (خوف و غیبت) و سنتی از عیسی (اختلاف مردم دربارهشان) و سنتی از ایوب (گشایش پس از ابتلاء) و سنتی از حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) (قیام با شمشیر). (کمالالدینوتمامالنعمة، ج۲، ص۵۷۷) ظاهراً واقفه چنین جا انداخته بودند که ایشان دارای چهار سنت از سنتهای مذکور هستند، پس مهدی منتظر همایشاناند.
[2] این مسأله سابقه داشته است. پیشتر در مطلبی با عنوان «چرا امام صادق قاتلِ خود را وصیِ خود اعلام کرد؟!» به این موضوع اشاره شد که: از آنجا که منصور دوانیقی قصد داشت پس از شهادت امام صادق (علیهالسلام) وصی و جانشین ایشان را نیز بلافاصله به قتل برساند، امام پنج نفر را وصیِ خود اعلام کردند: منصور دوانیقی (خلیفه عباسی)، محمد بن سلیمان (حاکم مدینه)، عبدالله افطح (فرزند بزرگشان)، حمیده (همسر بزرگوارشان) و امام موسی کاظم (علیهالسلام) را. امام صادق بهاینترتیب توانستند خطر را از امام کاظم (علیهماالسلام) دور کنند.
پیشتر در مطلبی با عنوان «سران فتنه، در عصر امام رضا چه کسانی بودند و چه انگیزهای داشتند؟»، ذکر شد که پس از شهادت امام کاظم (علیهالسلام)، برخی از وکلای حضرت، برای تصاحب اموالی که دستشان بود، با سوءاستفاده از آموزههای مهدویت، مدعی شدند امام کاظم به شهادت نرسیده، بلکه ایشان همان مهدی موعود است که غایب گشته. آنان انحرافی بزرگ و در جریان تشیع ایجاد نمودند، فرقهای بهنام «واقفه» تأسیس کردند و برای اثبات ادعایشان شبهاتی میان شیعیان منتشر کردند که پیشتر به مواردی اشاره شد.
اولین شبههای که مطرح کردند، شهید نشدنِ امام بود. آنان گفتند: که در روایات هست که: «امام را (وقتی از دنیا میرود،) کسی غسل نمیدهد، مگر امامِ (بعدی).» با توجه به این روایت، اگر امام کاظم (علیهالسلام) از دنیا رفته باشد، امام بعدی باید او را غسل میداده، درحالیکه امام کاظم (علیهالسلام) در بغداد بوده و علیبنموسی در مدینه. پس علیبنموسی او را غسل نداده. پس امام کاظم از دنیا نرفته. پس علیبنموسی امامِ بعدی نیست.
حال به حدیث زیر توجه کنید.
.عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ أَوْ غَیْرِهِ عَنِ الرِّضَا ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ: إِنَّهُمْ یُحَاجُّونَّا یَقُولُونَ إِنَ الْإِمَامَ لَا یُغَسِّلُهُ إِلَّا الْإِمَامُ. قَالَ: فَقَالَ: «مَا یُدْرِیهِمْ مَنْ غَسَّلَهُ؟ فَمَا قُلْتَ لَهُمْ؟» قَالَ: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاکَ قُلْتُ لَهُمْ: إِنْ قَالَ مَوْلَایَ إِنَّهُ غَسَّلَهُ تَحْتَ عَرْشِ رَبِّی فَقَدْ صَدَقَ وَ إِنْ قَالَ غَسَّلَهُ فِی تُخُومِ الْأَرْضِ فَقَدْ صَدَقَ. قَالَ: «لَا هَکَذَا.» قَالَ: فَقُلْتُ: فَمَا أَقُولُ لَهُمْ؟ قَالَ: «قُلْ لَهُمْ إِنِّی غَسَّلْتُهُ.» فَقُلْتُ: أَقُولُ لَهُمْ إِنَّکَ غَسَّلْتَهُ؟! فَقَالَ: «نَعَمْ.»
الکافی، ج۱، ص۳۸۴
از احمد بن عُمر حلّال نقل شده است:
به امام رضا (علیهالسلام) عرض کردم: آنان (پیروان فرقه واقفه) با ما (شیعیانِ شما) بحث و محاجّه میکنند و میگویند: امام را (وقتی از دنیا میرود،) کسی غسل نمیدهد، مگر امامِ (بعدی).
حضرت فرمودند: «آنان چهمیدانند چه کسی پدرم را غسل داده؟ تو (در پاسخ) به آنان چه گفتی؟»
عرض کردم: فدایتان شوم، به آنان گفتم اگر مولایم (امام رضا علیهالسلام) بگوید پدرش را زیر عرش پروردگارش غسل داده است، حتماً راست میگوید و اگر بگوید او را در اعماق زمین غسل داده است، حتماً راست میگوید.
امام رضا (علیهالسلام) فرمودند: «اینطور نگو.»
عرض کردم: پس به آنان چه بگویم؟
حضرت فرمودند: «به آنان بگو که منِ (امام رضا) ایشان را غسل دادهام.»
عرض کردم: بگویم شما ایشان را [در بغداد] غسل دادهاید؟!
فرمودند: «بله.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــــ
سران فتنه واقفه، توانسته بودند شبهه غیبت امام کاظم (علیهالسلام) را بهشدت میان شیعیان رواج دهند، تاجاییکه بعضی شیعیانی که امام رضا (علیهالسلام) را قبول داشتند نیز تصریح ایشان به شهادت پدرشان را باور نمیکردند.
در مطلب بعد، حدیثی در این رابطه نقل میگردد، إن شاء الله.
.عَنْ صَالِحِ بْنِ الْحَکَمِ قَالَ: سَمِعْتُ رَجُلًا یَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ: الرَّجُلُ یَقُولُ أَوَدُّکَ فَکَیْفَ أَعْلَمُ أَنَّهُ یَوَدُّنِی؟ فَقَالَ: «امْتَحِنْ قَلْبَکَ فَإِنْ کُنْتَ تَوَدُّهُ فَإِنَّهُ یَوَدُّکَ.»
الکافی، ج۲، ص۶۵۲
از صالح بن حَکَم نقل شده است:
شنیدم که مردی از امام صادق (علیهالسلام) پرسید:
فلانمرد (به من) میگوید: به تو علاقه دارم. چگونه بفهمم که او واقعاً به من علاقه دارد؟
حضرت فرمودند:
«دلت را امتحان کن؛ اگر خودت به او علاقه داری، پس او نیز به تو علاقه دارد.»
.حَدَّثَنَا مَسْعَدَةُ بْنُ الْیَسَعِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع: إِنِّی وَ اللَّهِ لَأُحِبُّکَ. فَأَطْرَقَ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: «صَدَقْتَ یَا أَبَا بِشْرٍ سَلْ قَلْبَکَ عَمَّا لَکَ فِی قَلْبِی مِنْ حُبِّکَ فَقَدْ أَعْلَمَنِی قَلْبِی عَمَّا لِی فِی قَلْبِکَ.»
الکافی، ج۲، ص۶۵۲
از مسعدة بن یَسَع نقل شده است:
به امام صادق (علیهالسلام) عرض کردم:
من، به خدا قسم، شما را دوست دارم.
حضرت [لحظاتی] ساکت شدند و چشم به زیر انداختند. سپس سرشان را بلند کردند و فرمودند:
«راست گفتی ای ابوبِشر! از دلت بپرس که من چقدر در دلم تو را دوست دارم. [من نیز وقتی به دلم رجوع کردم،] دلم مرا آگاه نمود که در دل تو نسبت به من چیست.»
کَانَ السَّبَبُ فِی أَخْذِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَنَّ الرَّشِیدَ جَعَلَ ابْنَهُ فِی حَجْرِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الْأَشْعَثِ فَحَسَدَهُ یَحْیَى بْنُ خَالِدِ بْنِ بَرْمَکَ عَلَى ذَلِکَ وَ قَالَ إِنْ أَفْضَتْ إِلَیْهِ الْخِلَافَةُ زَالَتْ دَوْلَتِی وَ دَوْلَةُ وُلْدِی فَاحْتَالَ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ کَانَ یَقُولُ بِالْإِمَامَةِ حَتَّى دَاخَلَهُ وَ أَنِسَ إِلَیْهِ وَ کَانَ یُکْثِرُ غِشْیَانَهُ فِی مَنْزِلِهِ فَیَقِفُ عَلَى أَمْرِهِ وَ یَرْفَعُهُ إِلَى الرَّشِیدِ وَ یَزِیدُ عَلَیْهِ فِی ذَلِکَ بِمَا یَقْدَحُ فِی قَلْبِهِ ثُمَّ قَالَ یَوْماً لِبَعْضِ ثِقَاتِهِ تُعَرِّفُونَ لِی رَجُلًا مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ لَیْسَ بِوَاسِعِ الْحَالِ یُعَرِّفُنِی مَا أَحْتَاجُ إِلَیْهِ فَدُلَّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَحَمَلَ إِلَیْهِ یَحْیَى بْنُ خَالِدٍ مَالًا وَ کَانَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع یَأْنَسُ بِعَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ وَ یَصِلُهُ وَ یَبَرُّهُ ثُمَّ أَنْفَذَ إِلَیْهِ یَحْیَى بْنُ خَالِدٍ یُرَغِّبُهُ فِی قَصْدِ الرَّشِیدِ وَ یَعِدُهُ بِالْإِحْسَانِ إِلَیْهِ فَعَمِلَ عَلَى ذَلِکَ وَ أَحَسَّ بِهِ مُوسَى ع فَدَعَاهُ فَقَالَ لَهُ: «إِلَى أَیْنَ یَا ابْنَ أَخِی؟» قَالَ: إِلَى بَغْدَادَ. قَالَ: «وَ مَا تَصْنَعُ؟» قَالَ: عَلَیَّ دَیْنٌ وَ أَنَا معلق [مُمْلِقٌ] فَقَالَ لَهُ مُوسَى: «فَأَنَا أَقْضِی دَیْنَکَ وَ أَفْعَلُ بِکَ وَ أَصْنَعُ.» فَلَمْ یَلْتَفِتْ إِلَى ذَلِکَ وَ عَمِلَ عَلَى الْخُرُوجِ فَاسْتَدْعَاهُ أَبُو الْحَسَنِ فَقَالَ لَهُ: «أَنْتَ خَارِجٌ؟» قَالَ: نَعَمْ لَا بُدَّ لِی مِنْ ذَلِکَ. فَقَالَ لَهُ: «انْظُرْ یَا ابْنَ أَخِی وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تؤتم [تُوتِمْ] أَوْلَادِی.» وَ أَمَرَ لَهُ بِثَلَاثِمِائَةِ دِینَارٍ وَ أَرْبَعَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ فَلَمَّا قَامَ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع لِمَنْ حَضَرَهُ: «وَ اللَّهِ لَیَسْعَیَنَّ فِی دَمِی وَ یؤتمن [یُوتِمَنَ] أَوْلَادِی.» فَقَالُوا لَهُ: جَعَلَنَا اللَّهُ فِدَاکَ فَأَنْتَ تَعْلَمُ هَذَا مِنْ حَالِهِ وَ تُعْطِیهِ وَ تَصِلُهُ؟! قَالَ لَهُمْ: «نَعَمْحَدَّثَنِی أَبِی عَنْ آبَائِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص: «أَنَّ الرَّحِمَ إِذَا قُطِعَتْ فَوُصِلَتْ فَقُطِعَتْ قَطَعَهَا اللَّهُ وَ إِنَّنِی أَرَدْتُ أَنْ أَصِلَهُ بَعْدَ قَطْعِهِ لِی حَتَّى إِذَا قَطَعَنِی قَطَعَهُ اللَّهُ.» قَالُوا فَخَرَجَ عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ حَتَّى أَتَى یَحْیَى بْنَ خَالِدٍ فَتَعَرَّفَ مِنْهُ خَبَرَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع وَ رَفَعَهُ إِلَى الرَّشِیدِ وَ زَادَ عَلَیْهِ ثُمَّ أَوْصَلَهُ إِلَى الرَّشِیدِ فَسَأَلَهُ عَنْ عَمِّهِ فَسَعَى بِهِ إِلَیْهِ وَ قَالَ لَهُ: إِنَّ الْأَمْوَالَ تُحْمَلُ إِلَیْهِ مِنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ أَنَّهُ اشْتَرَى ضَیْعَةً سَمَّاهَا الْیَسِیرَةَ بِثَلَاثِینَ أَلْفَ دِینَارٍ فَقَالَ لَهُ صَاحِبُهَا وَ قَدْ أَحْضَرَهُ الْمَالَ لَا آخُذُ هَذَا النَّقْدَ وَ لَا آخُذُ إِلَّا نَقْدَ کَذَا وَ کَذَا فَأَمَرَ بِذَلِکَ الْمَالِ فَرُدَّ وَ أَعْطَاهُ ثَلَاثِینَ أَلْفَ دِینَارٍ مِنَ النَّقْدِ الَّذِی سَأَلَ بِعَیْنِهِ فَسَمِعَ ذَلِکَ مِنْهُ الرَّشِیدُ وَ أَمَرَ لَهُ بِمِائَتَیْ أَلْفِ دِرْهَمٍ تَسْبِیباً عَلَى بَعْضِ النَّوَاحِی فَاخْتَارَ بَعْضَ کُورِ الْمَشْرِقِ وَ مَضَتْ رُسُلُهُ لِقَبْضِ الْمَالِ وَ أَقَامَ یَنْتَظِرُهُمْ فَدَخَلَ فِی بَعْضِ تِلْکَ الْأَیَّامِ إِلَى الْخَلَاءِ فَزَحَرَ زَحْرَةً خَرَجَتْ مِنْهَا حِشْوَتُهُ کُلُّهَا فَسَقَطَ وَ جَهَدُوا فِی رَدِّهَا فَلَمْ یَقْدِرُوا فَوَقَعَ لِمَا بِهِ وَ جَاءَهُ الْمَالُ وَ هُوَ یَنْزِعُ فَقَالَ مَا أَصْنَعُ بِهِ وَ أَنَا فِی الْمَوْتِ.
الإرشادفیمعرفةحججاللهعلىالعباد، ج۲، ص۲۳۷
شیخ مفید از مشایخ خود نقل کرده است:
سبب دستگیری امام موسیبنجعفر (علیهماالسلام) این بود که هارونالرشید (خلیفه عباسی) فرزندش (امین عباسی) را به جعفربنمحمدبناشعث سپرد تا تربیتش کند. بههمینخاطر یحییبنخالدبنبرمک (وزیر اعظم)، حسادت ورزید و گفت: اگر خلافت (پس از هارون) به او (امین) برسد، وزارتِ من و فرزندانم از بین خواهد رفت.
پس برای جعفربنمحمدبناشعث که معتقد به امامتِ (اهلبیت علیهمالسلام) بود، نقشه کشید. به او نزدیک شد، با او انس گرفت و زیاد به خانهاش میرفت. بههمینخاطر از شیعه بودنش آگاه شد. این را به هارونالرشید گفت و چیزهای دیگری نیز به آن اضافه کرد تا او را در دل هارون خراب کند.
بعدها روزی به بعضی از افراد مورد اعتمادش گفت: مردی از آلابیطالب را به من معرفی کنید که وضع مالیاش خوب نباشد. با او کاری دارم. آنها علیبناسماعیلبنجعفربنمحمد (نوه امام صادق و برادرزاده امام کاظم علیهماالسلام) را به یحییبنخالد معرفی نمودند.
یحییبنخالد اموالی برای او فرستاد، درحالیکه امام کاظم (علیهالسلام) با علیبناسماعیل (برادرزادهشان) انس داشتند، به او کمک مالی میکردند و به او نیکی مینمودند. سپس یحییبنخالد نامهای برای علیبناسماعیل (برادرزاده امام کاظم) فرستاد و او را ترغیب کرد تا نزد هارونالرشید برود و به او وعده احسان (و کمک مالی) داد. علیبناسماعیل نیز پذیرفت.
امام کاظم (علیهالسلام) متوجه این موضوع شدند. برادرزادهشان را فراخواندند و به او فرمودند: «کجا میروی، ای پسر برادرم؟» علیبناسماعیل عرض کرد: به بغداد. حضرت فرمودند: «میخواهی چه کنی؟» عرض کرد: بدهیای دارم، داراییام را از دست دادهام. حضرت فرمودند: «من بدهیات را میدهم و کارهایت را هم انجام میدهم.» اما علیبناسماعیل به حضرت توجهی نکرد و قصد خروج از شهر را نمود.
حضرت (مجدداً) او را خواستند و به او فرمودند: «داری میروی؟» عرض کرد: بله، ناچارم به این کار. حضرت به او فرمودند: «مراقب باش، ای پسر برادرم! از خدا بترس و فرزندانم را یتیم مکن.» همچنین دستور دادند سیصد دینار (سکه طلا) و چهارهزار درهم (سکه نقره) به او بدهند. وقتی از نزد امام رفت، حضرت به حاضران فرمودند: «به خدا قسم، از من بدگویی خواهد کرد تا خونم را بریزد و فرزندانم را یتیم کند.»
.علیبناسماعیل (از مدینه) خارج شد و نزد یحییبنخالد (وزیر هارون) رفت. یحیی اطلاعاتی درباره امام کاظم (علیهالسلام) از او گرفت و آن را به هارونالرشید گفت و چیزهایی هم بر آن افزود. سپس علیبناسماعیل را نزد هارون برد و از او درباره عمویش (امام کاظم) سؤال کرد.
علیبناسماعیل نیز نزد هارون از ایشان بدگویی کرد و به او گفت: اموال زیادی از شرق و غربِ عالم به او میرسد. (مدتی پیش) زمین حاصلخیزی بهنام «یسیره» را بهقیمت سیهزار دینار (سکه طلا) خرید. وقتی مَبلغ را به مالک زمین دادند، گفت: من این سکهها را نمیخواهم، بلکه سکههایی میخواهم که فلان ویژگیها را داشته باشد. موسیبنجعفر نیز دستور داد تا همان را تهیه کنند و به او بدهند. پس سیهزار دینار از سکههایی دقیقاً با همان ویژگیها را به او دادند.
هارونالرشید این سخنان را از او شنید و دستور داد دویستهزار درهم (سکه نقره) در یکی از نواحی، با واسطهای به او داده شود. علیبناسماعیل نیز یکی از مناطق شرقی را (برای زندگی) انتخاب کرد (و به آنجا رفت.) فرستادگانش برای دریافت مال (به دربار بغداد) رفتند و خودش آنجا ماند و منتظرشان شد.
در یکی از همانروزها، (برای قضای حاجت) به دستشویی رفته بود که دچار اسهال شدیدی شد و تمام رودههایش از بدنش خارج شد و بر زمین ریخت. تلاش کردند رودههایش را برگردانند، اما نتوانستند و به حال خودش رهایش کردند. وقتی اموالش را آوردند، داشت جان میداد. گفت: با اینها چه کنم، وقتی در حال مرگ هستم؟!
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
در ادامه ذکر میگردد که هارونالرشید دستور داد امام کاظم (علیهالسلام) را در غل و زنجیر کردند و ابتدا به بصره نزد عیسیبنجعفر (فرماندار بصره)، بعد به بغداد، نزد فضلبنربیع (یکی از وزرای هارون) و بعد نزد فضلبنیحییبنخالد (پسر وزیر اعظم) بردند تا ایشان را زندانی کنند و به شهادت رسانند، اما همگی شیفته اخلاق و عبادات امام گشتند و حاضر به این کار نشدند. سرانجام امام را به سِندیبنشاهَک سپردند. او نیز امام را به دستور هارون (لعنةاللهعلیهما) مسموم نمود و به شهادت رساند.
.عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«مَنْ رَدَّ عَنْ قَوْمٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَادِیَةَ مَاءٍ أَوْ نَارٍ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ.»
الکافی، ج۵، ص۵۵
از امام سجاد، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا (صلواتاللهعلیهم) نقل شده است:
«هرکس هجوم آب یا آتش را از گروهی از مسلمانان دفع کند، بهشت برای او واجب است.»
.عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«إِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ کَیْلَا یَطْمَعُوا فِی الْفَسَادِ فِی الْإِسْلَامِ وَ یَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَا یَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ یَکْتُبِ اللَّهُ لَکُمْ بِذَلِکَ الْحَسَنَاتِ وَ یَرْفَعْ لَکُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِی الْآخِرَةِ.»
الکافی، ج۲، ص۳۵۷
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
«پس از من، هرگاه کسانی که [در میان مردم، نسبت به دینشان] ایجاد تردید و بدعت میکردند را دیدید،
بیزاریتان از آنان را اظهار کنید،
زیاد به آنان دشنام دهید، دربارهشان سخن بگویید و بدیشان را بگویید
و آنان را [با این هجمه سنگین] دچار بهت و وحشت کنید،
تا:
طمع نکنند اسلام را دچار فساد و تباهی کنند
و مردم از آنان بر حذر باشند و بدعتهایشان را نیاموزند.
خداوند بهخاطر این برخورد، حسنههایی برایتان خواهد نوشت و در آخرت درجاتتان را بالا خواهد برد.»
.عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: بَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص ذَاتَ یَوْمٍ جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«إِنَّ فِیکَ شَبَهاً مِنْ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَ لَوْ لَا أَنْ تَقُولَ فِیکَ طَوَائِفُ مِنْ أُمَّتِی مَا قَالَتِ النَّصَارَى فِی عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ لَقُلْتُ فِیکَ قَوْلًا لَا تَمُرُّ بِمَلَإٍ مِنَ النَّاسِ إِلَّا أَخَذُوا التُّرَابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَیْکَ یَلْتَمِسُونَ بِذَلِکَ الْبَرَکَةَ.»
الکافی، ج۸، ص۵۷
روزی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نشسته بودند که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) وارد شدند. رسول خدا به ایشان فرمودند:
«بهراستی که در تو شباهتهایی به عیسیبنمریم (صلواتاللهعلیهما) هست و اگر گروههایی از امت من چیزهایی نمیگفتند که مسیحیان در مورد عیسیبنمریم گفتند [اینکه او خداست]، درباره تو سخنی میگفتم که هرگاه اشراف و بزرگان مردم از کنارت عبور میکردند، خاکی که زیر پاهایت بود را برمیداشتند و به آن تبرک میجستند.»
.عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَةَ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:
«سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ ص: مَنْ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ؟ قَالَ: «أَنْفَعُ النَّاسِ لِلنَّاسِ.»»
الکافی، ج۲، ص۱۶۴
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) سؤال شد:
محبوبترینِ مردم نزد خداوند چه کسی است؟
حضرت فرمودند:
«سودمندترینِ مردم برای مردم.»»
وَ رُوِیَ أَنَّهُ مَرَّ الصَّادِقُ ع بِقَوْمٍ وَ قَدْ مَاتَ لَهُمْ مَیِّتٌ فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ وَ عَزَّاهُمْ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ: «یَا هَؤُلَاءِ إِنَّ الْمَوْتَ لَیْسَ بِکُمْ بَدَأَ وَ لَا إِلَیْکُمُ انْتَهَى فَهَلْ کَانَ مَیِّتُکُمْ یُسَافِرُ؟» قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: «فَعُدُّوا هَذَا مِنْ بَعْضِ أَسْفَارِهِ فَإِنْ قَدِمَ عَلَیْکُمْ وَ إِلَّا فَأَنْتُمْ قَادِمُونَ.»
روضةالواعظینوبصیرةالمتعظین، ج۲، ص۴۸۹
نقل شده است که امام صادق (علیهالسلام) از کنار قومی که یکی از آنان مُرده بود، عبور میکردند. پس کنارشان ایستادند و به آنان تسلیت گفتند.
سپس به آنان فرمودند: «ای جماعت! مرگ نه با شما آغاز میشود و نه به شما پایان مییابد. آیا شخصی که از شما مرده است، (تاکنون) مسافرت نرفته بود؟»
گفتند: بله (رفته بود.)
حضرت فرمودند: «پس این را نیز مانند یکی از مسافرتهای او حساب کنید؛ اگر پیش شما بازگشت (، که هیچ) و الا، شما پیش او خواهید رفت.»
از امیر مؤمنان (علیهالسلام) نقل شده است که در مذمّت دنیا فرمودند:
«أَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ مَنْ صَحَّ فِیهَا أَمِنَ وَ مَنْ مَرِضَ فِیهَا نَدِمَ مَنِ اسْتَغْنَى فِیهَا فُتِنَ وَ مَنِ افْتَقَرَ فِیهَا حَزِنَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَ مَنْ قَعَدَ عَنْهَا أَتَتْهُ وَ مَنْ نَظَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ وَ مَنْ نَظَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ.»
تحفالعقول، ص۲۰۱
«آغازش گرفتاری است و پایانش نابودی.
در حلالش حساب است و در حرامش عقاب.
هرکس در آن سالم است، [از روی خوشخیالی] آسوده است و هرکس در آن بیمار است، [از فرصتهای ازدسترفتهاش] پشیمان است.
هرکس در آن توانگر است، دچار فتنه (آزمایش) است و هرکس در آن نیازمند است، غمگین.
هرکس برای بهدست آوردنش بکوشد، از دستش میدهد و هرکس از آن دست کشد، او نزدش آید.
هرکس به آن نگاه کند، نابینایش میسازد و هرکس با (چشم عبرت به) آن نگاه کند، آگاهش میگرداند.»
ایمان (که خود، درجاتی دارد)، مرتبهای بالاتر از اسلام است. برای ورود به وادی ایمان، ابتدا باید به سرزمین اسلام پای نهاد.
من که هنوز به جرگه مسلمین نپیوستهام، چگونه «درجات والای ایمانی» و «حالات آنچنانیِ معنوی» را طلب میکنم؟!
.عَنْ عَاصِمٍ الْکُوزِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ:
«مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.»
الکافی، ج۲، ص۱۶۴
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
«کسی که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام[*] نداشته باشد، جزء مسلمانان نیست
و کسی که بشنود مردی فریادِ یاریطلبی سرمیدهد که: "ای مسلمانان!"، اما جوابش را ندهد، مسلمان نیست.»
پاورقیــــــــــــــــــــــــــ
[*] اهتمام: اراده و عزم قوی برای حرکت و اقدام.
از جمله وصایایی که امیرالمؤمنین در آخرین لحظات عمرشان برای امام حسن (علیهماالسلام) مکتوب فرمودند، این بود:
«.وَ لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَیُوَلِّیَ اللَّهُ أَمْرَکُمْ شِرَارَکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یُسْتَجَابُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ.»
الکافی، ج۷، ص۵۲
«امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید؛ زیرا اگر ترک کنید، خداوند بدترین شما را متولّی (عهدهدارِ) کارهایتان میکند، آنگاه دعا میکنید (که از شرّ آنها خلاص شوید،) اما دعایتان در مورد آنها مستجاب نمیشود.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
مقصود از کسانی متولّی امور (عهدهدارِ کارهای) مردم هستند، کسانیاند که بهنوعی مسؤولیتی دارند؛ اعم از حاکمان و وزرا و وکلا و قضات و کارمندان و عالمان و معلمان و.
این، قانون دنیاست و این، ما هستیم که این بلاها را بر سر خود میآوریم.
روزی که به دلیل عدم رؤیت هلال ماه رمضان، معلوم نیست آخر شعبان است یا اول ماه رمضان، یومالشک نامیده میشود.
به فتوای علماء، روزه گرفتن در این روز واجب نیست، اما شخص میتواند با نیت روزه مستحبی یا با نیت روزه قضا، در این روز روزه بگیرد. (البته نمیتواند به نیت روزه ماه رمضان روزه بگیرد.)
توصیه امام صادق در مورد روزه گرفتن در این روز را ملاحظه فرمایید:
.عَنِ الْکَاهِلِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْیَوْمِ الَّذِی یُشَکُّ فِیهِ مِنْ شَعْبَانَ. قَالَ: «لَأَنْ أَصُومَ یَوْماً مِنْ شَعْبَانَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أُفْطِرَ یَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ.»
الکافی، ج۴، ص۸۱
عبدالله بن یحیی کاهلی گوید:
از امام صادق (علیهالسلام) در مورد روزی که در مورد آن شک است که از شعبان است (یا اول رمضان)، سؤال کردم.
حضرت فرمودند:
«من اگر روزی از شعبان را روزه بگیرم، قطعاً بیشتر میپسندم از اینکه روزی از ماه رمضان را بخورم.»
.عَنْ بَشِیرٍ النَّبَّالِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ صَوْمِ یَوْمِ الشَّکِّ فَقَالَ: «صُمْهُ فَإِنْ یَکُ مِنْ شَعْبَانَ کَانَ تَطَوُّعاً وَ إِنْ یَکُ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ فَیَوْمٌ وُفِّقْتَ لَهُ.»
الکافی، ج۴، ص۸۲
بشیر بن نّبال گوید:
از امام صادق (علیهالسلام) در مورد روزه گرفتن در یومالشک پرسیدم.
حضرت فرمودند:
«روزه بگیر. چراکه اگر از آن روز جزء شعبان باشد، عملی مستحب است و اگر جزء ماه رمضان باشد، روزی است که موفق به روزه ماه رمضان شدهای.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
به فتوای علماء، اگر شخصی در این روز روزه نگرفته باشد و قبل از اذان ظهر بفهمد که این روز جزء ماه رمضان است، اگر در آن روز مبطلات روزه را انجام نداده باشد، باید نیت روزه کند و تا مغرب ادامه دهد.
اگر مبطلات روزه را انجام داده باشد یا بعد از اذان ظهر بفهمد ماه رمضان است، باید تا اذان مغرب مبطلات روزه را انجام ندهد (اصطلاحاً امساک کند)، اما باید بعد از ماه رمضان، روزهاش را قضا کند.
.عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
«إِفْطَارُکَ لِأَخِیکَ الْمُؤْمِنِ أَفْضَلُ مِنْ صِیَامِکَ تَطَوُّعاً.»
الکافی، ج۴، ص۱۵۰
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«اینکه بهخاطر برادر مؤمنت روزهات را افطار کنی (بشکنی)، بهتر از این است که روزه مستحبی بگیری.»
.عَنْ نَجْمِ بْنِ حُطَیْمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
«مَنْ نَوَى الصَّوْمَ ثُمَّ دَخَلَ عَلَى أَخِیهِ فَسَأَلَهُ أَنْ یُفْطِرَ عِنْدَهُ فَلْیُفْطِرْ وَ لْیُدْخِلْ عَلَیْهِ السُّرُورَ فَإِنَّهُ یُحْتَسَبُ لَهُ بِذَلِکَ الْیَوْمِ عَشَرَةُ أَیَّامٍ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها».»
الکافی، ج۴، ص۱۵۰
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است:
«کسی که قصد کند روزه بگیرد، سپس نزد برادر (ایمانی)اش رود و برادرش از او بخواهد نزد او افطار کند (چیزی بخورد) و او روزهاش را بخورد و (با این کار) برادرش را شادمان سازد، برای آن روزش ده روز (روزه) محاسبه میشود. این سخن خداوند (عزّوجلّ) است: «هرکس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن کار نصیبش میشود.» (انعام:۱۶۱)»
.عَنْ جَمِیلِ بْنِ دَرَّاجٍ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
«مَنْ دَخَلَ عَلَى أَخِیهِ وَ هُوَ صَائِمٌ فَأَفْطَرَ عِنْدَهُ وَ لَمْ یُعْلِمْهُ بِصَوْمِهِ فَیَمُنَّ عَلَیْهِ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ صَوْمَ سَنَةٍ.»
الکافی، ج۴، ص۱۵۰
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«هرکس درحالیکه روزهدار است، نزد برادر (ایمانی)اش رود و پیش او افطار کند، اما به او نفهماند که روزه است تا منتی بر او بگذارد، خداوند روزه یک سال را برایش مینویسد.»
.عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع:
«أَلَا لَا خَیْرَ فِی عِلْمٍ لَیْسَ فِیهِ تَفَهُّمٌ أَلَا لَا خَیْرَ فِی قِرَاءَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَدَبُّرٌ أَلَا لَا خَیْرَ فِی عِبَادَةٍ لَیْسَ فِیهَا تَفَکُّرٌ.»
الکافی، ج۱، ص۳۶
از امام صادق از امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) نقل شده است:
«آگاه باشید! در علمی که در آن تفهّم[1] نباشد، هیچ خیری نیست.
آگاه باشید! در قرائتی که در آن تدبّر[2] نباشد، هیچ خیری نیست.
آگاه باشید! در عبادتی که در آن تفکّر نباشد، هیچ خیری نیست.»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــ
[1] تفهّم: تلاش برای فهم تدریجی.
[2] تدبّر: تلاش برای دیدنِ پشتصحنهها و عواقب. (در اینجا یعنی: توجه به معانیِ عمیق و اصیل قرآن)
.عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ ذَاتَ یَوْمٍ: «أَ لَا أُخْبِرُکُمْ بِمَا لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِهِ؟» فَقُلْتُ: بَلَى. فَقَالَ: «شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ الْإِقْرَارُ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ وَ الْوَلَایَةُ لَنَا وَ الْبَرَاءَةُ مِنْ أَعْدَائِنَا یَعْنِی الْأَئِمَّةَ خَاصَّةً وَ التَّسْلِیمَ لَهُمْ وَ الْوَرَعُ وَ الِاجْتِهَادُ وَ الطُّمَأْنِینَةُ وَ الِانْتِظَارُ لِلْقَائِمِ ع.» ثُمَّ قَالَ: «إِنَّ لَنَا دَوْلَةً یَجِیءُ اللَّهُ بِهَا إِذَا شَاءَ.» ثُمَّ قَالَ: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ فَلْیَنْتَظِرْ وَ لْیَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ فَإِنْ مَاتَ وَ قَامَ الْقَائِمُ بَعْدَهُ کَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ أَدْرَکَهُ فَجِدُّوا وَ انْتَظِرُوا هَنِیئاً لَکُمْ أَیَّتُهَا الْعِصَابَةُ الْمَرْحُومَةُ.»
الغیبة(للنعمانی)، ص۲۰۰
از ابوبصیر نقل شده است:
روزی امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «آیا شما را آگاه نکنم از چیزی که خداوند بدون آن، عملی را از بندگانش نمیپذیرد؟»
ابوبصیر گوید: عرض کردم: بله (بفرمایید.)
حضرت فرمودند: «"شهادت به اینکه هیچ خدایی جز الله نیست و اینکه محمد (صلیاللهعلیهوآله) بنده و فرستادهی اوست" و "پذیرش دستورات خداوند" و "ولایت ما و برائت از دشمنانمان" - مقصود فقط ائمه (علیهمالسلام) است - و "تسلیمِ ایشان بودن" و "پرهیزکاری" و "تلاش فوقالعاده" و "آرامش" و "انتظارِ حضرت قائم (عجلاللهفرجه)".»
سپس فرمودند: «ما حکومتی داریم که هرگاه خداوند بخواهد، آن را پیش خواهد آورد.»
سپس فرمودند: «هرکس خوشحال میشود از اینکه جزء یاران حضرت قائم (عجلاللهفرجه) باشد، باید "منتظر" باشد و بر اساس "پرهیزکاری" و "اخلاقِ نیک" عمل نماید. «منتظر» چنین کسی است. پس اگر بمیرد و بعد از آن، حضرتِ قائم قیام نماید، اجری که میبرد، مثل اجر کسی است که در زمان ایشان (جزء یارانشان) بوده است. پس "سخت تلاش کنید" و "منتظر باشید". گوارا باد بر شما، ای گروهی که مورد رحمت واقع شدهاید!»
.عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ سَیَابَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ع أَنَّهُ قَالَ:
«مَنْ مَاتَ مِنْکُمْ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ مُنْتَظِراً کَانَ کَمَنْ هُوَ فِی الْفُسْطَاطِ الَّذِی لِلْقَائِمِ ع.»
الغیبة(للنعمانی)، ص۲۰۰
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«از میان شما (شیعیان)، کسی که در حال انتظار این امر (ظهور) بمیرد، مانند کسی است که در خیمه حضرت قائم (عجلاللهفرجه) است.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
در مطلب بعد، معنای «انتظار» از زبان امام صادق (علیهالسلام) بیان خوهد شد، إن شاء الله.
سالها پیش، دوستی داشتم که میگفت: من در ماه رمضان وقتی سفر میروم، روزهام را میگیرم؛ چون روزه نداشتن در شهری که همه روزهاند و رستورانها و اغذیهفروشیها غذایی طبخ نمیکنند، مشکل است.
برای توجیه کار خودش، اجتهاد میکرد که مسافرت در قدیمها چون طولانی و دشوار بوده، خدا به مردم تخفیف داده بوده، الآن که مسافرتها آسان شده، این حکم هم دیگر تغییر کرده.
گویا اینگونه سرپیچیها و توجیهها مربوط به زمان حاضر نیست و در زمان رسول خدا و اهلبیت (صلواتاللهعلیهم) نیز مطرح بوده است. ملاحظه فرمایید.
.عَنْ یَحْیَى بْنِ أَبِی الْعَلَاءِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ:
«إِنَّ رَجُلًا أَتَى النَّبِیَّ ص فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَصُومُ شَهْرَ رَمَضَانَ فِی السَّفَرِ؟ فَقَالَ: «لَا» فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّهُ عَلَیَّ یَسِیرٌ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ تَصَدَّقَ عَلَى مَرْضَى أُمَّتِی وَ مُسَافِرِیهَا بِالْإِفْطَارِ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ أَ یُعْجِبُ أَحَدَکُمْ لَوْ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ أَنْ تُرَدَّ عَلَیْهِ.»»
الکافی، ج۴، ص۱۲۷
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است که فرمودند:
«مردی نزد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) آمد و عرض کرد:
ای رسول خدا! در ماه رمضان، در سفر باید روزه بگیرم؟
حضرت فرمودند:
«نه.»
عرض کرد:
ای رسول خدا! روزه گرفتن در سفر، برایم آسان است.
رسول خدا فرمودند:
«بهراستیکه خداوند (عزّوجلّ) به بیماران و مسافرانِ امتِ من تصدّق فرموده تا روزهشان را در ماه رمضان افطار کنند (بخورند.)
آیا هیچیک از شما خوشش میآید از اینکه (به کسی) صدقهای دهد و صدقهاش رد شود (پذیرفته نشود؟)»»
.عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:
«لَوْ أَنَّ رَجُلًا مَاتَ صَائِماً فِی السَّفَرِ مَا صَلَّیْتُ عَلَیْهِ.»
الکافی، ج۴، ص۱۲۸
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است که میفرمودند:
«اگر مردی بمیرد درحالیکه در سفر روزه گرفته است، بر او نماز نخواهم خواند.»
.عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع: أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ نَسِیَ فَأَکَلَ وَ شَرِبَ ثُمَّ ذَکَرَ. قَالَ: «لَا یُفْطِرْ إِنَّمَا هُوَ شَیْءٌ رَزَقَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَلْیُتِمَّ صَوْمَهُ.»
الکافی، ج۴، ص۱۰۱
عبیدالله بن علی حلبی گوید:
از امام صادق (علیهالسلام) در مورد (تکلیفِ) مردی که فراموش کرده (که روزه است) و خورده و آشامیده و بعداً یادش آمده (که روزه است)، سؤال شد.
حضرت فرمودند:
«روزهاش را نخورده (باطل نشده است.)
آنچه خورده، چیزی است که خداوند (عزّوجلّ) روزیاش کرده است.
پس باید روزهاش را تمام کند.»
پانوشتــــــــــــــــــــــــــ
فرق روایات فقهی با احکام خشک رسالهای، همین گونه بیانات شیرین است؛ که هم بیان حکمی شرعی است و هم نکتهای اعتقادی را با زبانی شیرین بیان میکند و هم سؤالکننده را به پروردگارش اشارت میدهد.
.عَنْ مُدْرِکِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«الْإِسْلَامُ عُرْیَانٌ فَلِبَاسُهُ الْحَیَاءُ وَ زِینَتُهُ الْوَقَارُ وَ مُرُوءَتُهُ الْعَمَلُ الصَّالِحُ وَ عِمَادُهُ الْوَرَعُ وَ لِکُلِّ شَیْءٍ أَسَاسٌ وَ أَسَاسُ الْإِسْلَامِ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ.»
الکافی، ج۲، ص۴۶
از امام صادق از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
«اسلام، است!
پس لباسش، حیاست،
زینتش، وقار است،
گواراییاش، عمل شایسته است،
بلندی و استحکامش، ورع است.
هرچیزی پایهای دارد و پایه اسلام، دوست داشتن ما اهلبیت است.»
رَوَى إِبْرَاهِیمُ الْکَرْخِیُّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع:
«فِی الْمَائِدَةِ اثْنَتَا عَشْرَةَ خَصْلَةً یَجِبُ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ أَنْ یَعْرِفَهَا أَرْبَعٌ مِنْهَا فَرْضٌ وَ أَرْبَعٌ سُنَّةٌ وَ أَرْبَعٌ تَأْدِیبٌ فَأَمَّا الْفَرْضُ فَالْمَعْرِفَةُ وَ الرِّضَا وَ التَّسْمِیَةُ وَ الشُّکْرُ وَ أَمَّا السُّنَّةُ فَالْوُضُوءُ قَبْلَ الطَّعَامِ وَ الْجُلُوسُ عَلَى الْجَانِبِ الْأَیْسَرِ وَ الْأَکْلُ بِثَلَاثِ أَصَابِعَ وَ لَعْقُ الْأَصَابِعِ وَ أَمَّا التَّأْدِیبُ فَالْأَکْلُ مِمَّا یَلِیکَ وَ تَصْغِیرُ اللُّقْمَةِ وَ تَجْوِیدُ الْمَضْغِ وَ قِلَّةُ النَّظَرِ فِی وُجُوهِ النَّاسِ.»
منلایحضرهالفقیه، ج۳، ص۳۵۹
از امام صادق، از پدرانشان، از امام حسن مجتبی (علیهمالسلام) نقل شده است:
«در مورد سفره، دوازده خصلت (ویژگی) است که واجب است که هر مسلمانی آنها را بداند؛
چهارتا از آنها فرض (واجب)اند، چهارتا سنت (مستحب) اند و چهارتا هم تأدیب (آداب سفره) هستند.
اما چیزهایی که فرض (واجب) هستند؛ عبارتاند از:
- معرفت [شناخت روزیدهنده]،
- رضایت [از پروردگار]،
- بسمالله گفتن [قبل از غذا]
- و شکر [پس از غذا].
اما چیزهایی که سنت هستند؛ عبارتاند از:
- نظافتِ [دستها] قبل از غذا،
- نشستن بر روی [پای] چپ،
- خوردن با سه انگشت
- و لیسیدن [غذای باقیمانده بر] انگشتان.
و اما چیزهایی آداب هستند؛ عبارتاند از:
- خوردن از غذایی که جلوی خودت هست،
- لقمه کوچک برداشتن،
- خوب جویدن
- و کم نگاه کردن به صورت مردم (حاضران بر سر سفره).»
.عَنِ الْحَسَنِ بْنِ کَثِیرٍ قَالَ: شَکَوْتُ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع الْحَاجَةَ وَ جَفَاءَ الْإِخْوَانِ فَقَالَ: «بِئْسَ الْأَخُ أَخٌ یَرْعَاکَ غَنِیّاً وَ یَقْطَعُکَ فَقِیراً.» ثُمَّ أَمَرَ غُلَامَهُ فَأَخْرَجَ کِیساً فِیهِ سَبْعُمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ قَالَ: «اسْتَنْفِقْ هَذِهِ فَإِذَا نَفِدَتْ فَأَعْلِمْنِی.»
الإرشادفیمعرفةحججاللهعلىالعباد، ج۲، ص۱۶۶
از حسن بن کثیر نقل شده است:
به امام باقر (علیهالسلام) از نیازها (مشکلات مالیام) و رویگردانیِ برادران (دوستان) شکایت کردم.
حضرت فرمودند:
«چه بد است برادری (دوستی) که هنگام غناء (بینیازی) تو را تحویل بگیرد و هنگام فقر با تو قطع رابطه کند.»
سپس به غلامشان دستور دادند کیسهای که در آن هفتصد درهم بود بیاورد و فرمودند:
«این را خرج کن و هروقت تمام شد، مرا مطلع کن.»
.عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ وَاقِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ:
«مَنْ خَافَ اللَّهَ أَخَافَ اللَّهُ مِنْهُ کُلَّ شَیْءٍ
وَ مَنْ لَمْ یَخَفِ اللَّهَ أَخَافَهُ اللَّهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ.»
الکافی، ج۲، ص۶۸
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«هرکه از خدا بترسد، خداوند همهچیز را از او میترساند
و هرکه از خدا نترسد، خداوند او را از همهچیز میترساند.»
.عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ ع فَقُلْتُ: الْمَلَائِکَةُ أَفْضَلُ أَمْ بَنُو آدَمَ؟ فَقَالَ: «قَالَ: أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ رَکَّبَ فِی الْمَلَائِکَةِ عَقْلًا بِلَا شَهْوَةٍ وَ رَکَّبَ فِی الْبَهَائِمِ شَهْوَةً بِلَا عَقْلٍ وَ رَکَّبَ فِی بَنِی آدَمَ کِلَیْهِمَا فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَیْرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ مَنْ غَلَبَتْ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهَائِمِ.»»
عللالشرائع، ج۱، ص۴
از عبداللهبنسنان نقل شده است:
از امام صادق (علیهالسلام) پرسیدم: فرشتگان برتر هستند یا فرزندان آدم؟
حضرت فرمودند:
«امیر مؤمنان؛ علیبنابیطالب فرمودند:
«بهراستی که خداوند (عزّوجلّ) در فرشتگان؛ عقل را بدون شهوت قرار داده،
در حیوانات؛ شهوت را بدون عقل قرار داده
و در فرزندان آدم؛ هر دو را ترکیب نموده است.
پس هرکس عقلش بر شهوتش غالب شود، او از فرشتگان بهتر است
و هرکس شهوتش بر عقلش غالب شود، او از حیوانات بدتر است.»»
.عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ: کُنَّا مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع بِالْحِیرَةِ حِینَ قَدِمَ عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ فَخَتَنَ بَعْضُ الْقُوَّادِ ابْناً لَهُ وَ صَنَعَ طَعَاماً وَ دَعَا النَّاسَ وَ کَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِیمَنْ دُعِیَ فَبَیْنَا هُوَ عَلَى الْمَائِدَةِ یَأْکُلُ وَ مَعَهُ عِدَّةٌ عَلَى الْمَائِدَةِ فَاسْتَسْقَى رَجُلٌ مِنْهُمْ مَاءً فَأُتِیَ بِقَدَحٍ فِیهِ شَرَابٌ لَهُمْ فَلَمَّا أَنْ صَارَ الْقَدَحُ فِی یَدِ الرَّجُلِ قَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْمَائِدَةِ فَسُئِلَ عَنْ قِیَامِهِ فَقَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «مَلْعُونٌ مَنْ جَلَسَ عَلَى مَائِدَةٍ یُشْرَبُ عَلَیْهَا الْخَمْرُ.»»
الکافی، ج۶، ص۲۶۸
از هارون بن جَهم نقل شده است:
ما همراه امام صادق (علیهالسلام) بودیم که ایشان در شهر حیره[۱] بر ابوجعفر منصور (دوانیقی) وارد شدند.
(همانموقع) یکی از فرماندهان لشگرِ (بنیعباس) پسرش را ختنه کرده بود و (به این مناسبت) غذایی تهیه کرده بود و مردم را به آن دعوت نموده بود. امام صادق نیز جزء دعوتشدگان بود.
هنگامی که امام با عدهای دیگر بر سر سفره نشسته بودند و غذا میخوردند، مردی مقداری آب از آنان (پذیراییکنندگان) خواست. برایش قَدَحی[۲] آوردند که در آن شراب بود.
تا آن قدح را در دست آن مرد گذاشتند، امام صادق (علیهالسلام) از سفره برخواستند. از ایشان درباره علت بلندشدنشان سؤال شد.
امام فرمودند:
«رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمودهاند:
«ملعون است[۳] کسی که بر سفرهای بنشیند که در آن شراب باشد.»»
پاورقیـــــــــــــــــــــــــــ
[۱] حیره: شهری است نزدیک کوفه که امام صادق (علیهالسلام) در دو سال ابتدایی حکومت بنیعباس، آنجا ساکن شده بودند.
[۲] قدح: ظرف آبی که تا نیمه پر باشد. (عرب به ظرف آبی که پر باشد، «کأس» میگوید.)
[۳] یعنی: از رحمت خدا بسیار دور است.
.عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«بَکَى شُعَیْبٌ ع مِنْ حُبِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَکَى حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ ثُمَّ بَکَى حَتَّى عَمِیَ فَرَدَّ اللَّهُ عَلَیْهِ بَصَرَهُ فَلَمَّا کَانَتِ الرَّابِعَةُ أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ: «یَا شُعَیْبُ إِلَى مَتَى یَکُونُ هَذَا أَبَداً مِنْکَ إِنْ یَکُنْ هَذَا خَوْفاً مِنَ النَّارِ فَقَدْ أَجَرْتُکَ وَ إِنْ یَکُنْ شَوْقاً إِلَى الْجَنَّةِ فَقَدْ أَبَحْتُکَ.» قَالَ: «إِلَهِی وَ سَیِّدِی أَنْتَ تَعْلَمُ أَنِّی مَا بَکَیْتُ خَوْفاً مِنْ نَارِکَ وَ لَا شَوْقاً إِلَى جَنَّتِکَ وَ لَکِنْ عَقَدَ حُبُّکَ عَلَى قَلْبِی فَلَسْتُ أَصْبِرُ أَوْ أَرَاکَ.» فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَیْهِ: «أَمَّا إِذَا کَانَ هَذَا هَکَذَا فَمِنْ أَجْلِ هَذَا سَأُخْدِمُکَ کَلِیمِی مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ.»»
عللالشرائع، ج۱، ص۵۷
از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) نقل شده است:
«حضرت شعیب (علیهالسلام) آنقدر از محبتِ خداوند (عزّوجلّ) گریه کرد، که نابینا شد. خداوند بیناییاش را به او بازگرداند.
سپس او آنقدر گریه کرد تا (دوباره) نابینا شد. خداوند (باز هم) بیناییاش را به او بازگرداند.
سپس آنقدر گریه کرد تا (مجدداً) نابینا شد. خداوند (اینبار هم) بیناییاش را به او بازگرداند.
وقتی بارِ چهارم شد، خداوند به او وحی فرمود:
«ای شعیب! تا کِی میخواهی ادامه دهی؟ اگر از ترس آتش (جهنم) است، تو را از آن رها ساختهام و اگر از شوق بهشتت است، آن را برایت مباح نمودهام.»
شعیب عرض کرد:
«خدای من! مولای من! تو خود میدانی که گریهی من، نه از ترس جهنمِ توست و نه از شوق بهشتت. بهخاطر این است که محبتِ تو به دلم گره خورده و نمیتوانم صبر کنم، مگراینکه تو را ببینم.»
پس خداوند (جلّجلالُه) به او وحی فرمود:
اگر گریهات بهخاطر این است، من کلیم (همسخنِ) خودم؛ موسیبنعمران را به خدمت تو درمیآورم.»»
.عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«أَلَا وَ إِنَّ رُوحَ الْقُدُسِ [قَدْ] نَفَثَ فِی رُوعِی وَ أَخْبَرَنِی أَنْ لَا تَمُوتُ نَفْسٌ حَتَّى تَسْتَکْمِلَ رِزْقَهَا فَاتَّقُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَجْمِلُوا فِی الطَّلَبِ وَ لَا یَحْمِلَنَّکُمُ اسْتِبْطَاءُ شَیْءٍ مِنَ الرِّزْقِ أَنْ تَطْلُبُوهُ بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا یُنَالُ مَا عِنْدَ اللَّهِ جَلَّ اسْمُهُ إِلَّا بِطَاعَتِهِ.»
الکافی، ج۵، ص۸۳۱
از امام باقر از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
«آگاه باشید که روحالقُدُس بر دل من انداخت و به من خبر داد که:
هیچکس نمیمیرد، مگراینکه روزیاش را کاملاً دریافت میکند.
پس تقوای الهی پیشه کنید و طلبِ (روزی) را - با نیکویی – خلاصه (مختصر) کنید.
مبادا دیر رسیدن بخشی از روزیتان، شما را وادارد که با معصیت خداوند بهدنبال آن بروید؛
زیرا چیزی که نزد خداوند (جلّ اسمه) است، جز با طاعتِ او بهدست نمیآید.»
.عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی لَمْ أَدَعْ شَیْئاً یُقَرِّبُکُمْ إِلَى الْجَنَّةِ وَ یُبَاعِدُکُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ نَبَّأْتُکُمْ بِهِ.»
الکافی، ج۵، ص۸۳
از امام باقر از رسول خدا (صلواتاللهعلیهما) نقل شده است:
«ای مردم! بهراستی که من، هرآنچه شما را به بهشت نزدیک کند و از آتش دور گرداند، ترک نکردهام، مگرآنکه شما را از آن آگاه نمودهام.»
رونوشتــــــــــــــــــــــــــ
به: کسانی که دنبال اشخاص دیگر و راههای دیگر هستند!
.عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
«أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى النَّصْرَ عَلَى الْحُسَیْنِ ع حَتَّى کَانَ مَا بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ خُیِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ تَعَالَى.»
الکافی، ج۱، ص۲۶۰
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است:
«خداوند نصرت و پیروزی (بر دشمن) را بر امام حسین (علیهالسلام) فرو فرستاد تا اینکه میان آسمان و زمین رسید (متوقف شد.)
آنگاه به ایشان اختیار داد که از میان "نصرت" یا "دیدار خداوند" (یکی را) انتخاب کند.
پس ایشان دیدار خداوند را برگزید.»
قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع:
«وَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ یَزِیدَ اللَّهُ فِی عُمُرِکَ فَسُرَّ أَبَوَیْکَ.»
اهد، ص۳۳
از امام صادق (علیهالسلام) نقل شده است:
«اگر دوست داری که خداوند بر عمرت بیافزاید، پدر و مادرت را خوشحال کن.»
.عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ:
«إِنَّ الْعَبْدَ لَیَکُونُ بَارّاً بِوَالِدَیْهِ فِی حَیَاتِهِمَا ثُمَّ یَمُوتَانِ فَلَا یَقْضِی عَنْهُمَا الدَّیْنَ وَ لَا یَسْتَغْفِرُ لَهُمَا فَیَکْتُبُهُ اللَّهُ عَاقّاً وَ إِنَّهُ لَیَکُونُ فِی حَیَاتِهِمَا غَیْرَ بَارٍّ لَهُمَا فَإِذَا مَاتَا قَضَى عَنْهُمَا الدَّیْنَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمَا فَیَکْتُبُهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى بَارّاً.»
اهد، ص۳۳
از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است:
«بهراستی که گاهی بنده، در زمان حیات پدر و مادرش، به آنها نیکی میکند، اما پس از مرگشان بدهیشان را نمیپردازد و برایشان طلب آمرزش نمیکند و (بههمینخاطر) خداوند او را عاقّ (نافرمان از والدین) محسوب میکند.
و گاهی بنده، در زمان حیات پدر و مادرش، به آنها نیکی نمیکند، اما پس از مرگشان بدهیشان را میپردازد و برایشان طلب آمرزش میکند و (بههمینخاطر) خداوند او را نیکیکننده (به والدین) محسوب میکند.»
.عَنِ الْکَاظِمِ ع قَالَ:
«لَنْ تَکُونُوا مُؤْمِنِینَ حَتَّى تَعُدُّوا الْبَلَاءَ نِعْمَةً وَ الرَّخَاءَ مُصِیبَةً وَ ذَلِکَ أَنَّ الصَّبْرَ عِنْدَ الْبَلَاءِ أَعْظَمُ مِنَ الْغَفْلَةِ عِنْدَ الرَّخَاءِ.»
جامعالأخبار(للشعیری)، ص۱۱۵
از امام موسی کاظم (علیهالسلام) نقل شده است که فرمودند:
«شما مؤمن نخواهید بود، مگراینکه بلاء را نعمت محسوب کنید و آسایش را مصیبت.
چراکه (ارزشِ) صبر کردن هنگام بلاء، از غفلت هنگام آسایش عظیمتر است.»
درباره این سایت